زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
بیا و سر به روی سینهام بگذار، مهدیجان شرر زد بر درونم زهر آتشبار، مهدیجان بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را که میباشد مرا این آخرین دیدار، مهدیجان در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدیجان از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدیجان تو در ایام طفلی بیپدر گشتی، عزیزِ دل مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدیجان از آن میسوزم ای نور دو چشم خود، که میبینم تو بهر گریه کردن هم نداری یار، مهدیجان غـم تو بیـشتر باشد ز غمهای پدر، آری اگر چه دیدهام من محنت بسیار، مهدیجان تو باید قرنها در پردۀ غیبت کنی گریه بُود هر روز روزت مثل شامِ تار، مهدیجان تو باید قرنها چون جد مظلومت علی باشی به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدیجان بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدیجان |